تو سرم طبل و سنج میکوبن
یکنفر داد میزنه انگار
یک زن از غمِ مردنِ بچهاش
پشت هم زار میزنه، هی زار
❖
ازدحام صداست تو سرِ من
گرچه لبهام قفل و خاموشه
دارم اینجا پر از جنون میشم
بیصدا، تو اتاقم، این گوشه
❖
درد میریزه از شقیقۀ من
تو یقهام پر شده از این حرفا
دکمه رو وا کنم زمین غرقه
تو همین واژهها، همین دردا
❖
آدما حالمو نمیفهمن
حرف من واسه گوش اونا نیس
دکمه رو وا نمیکنم، نه! نه!
جای ماهی، تو آسمونا نیس
❖
بهتره غرق شم تو تنهایی
جز خودم هیچکس نمونه برام
تو سرم طبل و سنج میکوبن
آدما چی میفهمن از دردام؟
پینوشت اول: قدیمترها جسارت نوشتن داشتم. مینوشتم بدون ترس از نقدشدن حتی اگر ناشی و تازه کار بودم. مدتی است که آن جسارت از من گریخته. باید دوباره به خانه بیاورم او را. به همین خاطر دومین تجربۀ ترانه نویسیام را با شما شریک میشوم هرچند بیشتر از ترانه بودن دلگویه است. اصلا من هنوز درست و حسابی نمیدانم ترانه چیست و حتی چطور باید زبان گفتاریاش را روی کاغذ آورد! :))
درباره این سایت